و وبلاگ مو خش اومیت
نویسنده: رضا مرادی(84/9/6 :: 1:48 عصر)
بابابی خیال دیگه نازکردن هم حدی داره
ماکه رفتیم بعد ما میدونی کی دوست داره
روت وکم کن دیگه توفه هم که نیستی
تمومش کن افه هاتو بس کن این همه اداتو
مگه ما چی کم گذاشتیم از مرام ومعرفت
که تو اینجورباماتامی کنی بی معرفت
گفته بودم نفسی برام میرم تاآخرش
نفسی که حرمتم رو بگیره می برمش
راستش روبخوای دیگه خسته شدم
رک بگمت به دلم نشسته بودی بریدمت
دیگه اون دنیای پررنگ وچراغت نمی خوام
واسه رو کم کنی هم که شده سراغت نمیام
قاتی کردم بد رقم می خوام که قیدت بزنم
می خوام این دندون عاریه رو از ته بکنم
به خدا عشقی که ذلت بیاره کشکه عزیز
جون هرچی مرده این قدر دیگه آبرو نریز
نمیتونم ببخشمت
دورشو برو نبینمت
تکه ای بودی از دلم
خشکیدی و بریدمت
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:2102
بازدید امروز:7
بازدید دیروز:0
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
حضور و غیاب
اشتراک
آرشیو